کسراکسرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کسرا**عشقــــی بی انتهــــــــــا

تب و اسهال لعنتی

پسرم دیشب تو مهمونی شما همش بی حال بودی و اصلا بازی نمی کردی فقط به من چسبیده بودی و یه لحظه از بغلم پایین نمیومدی هرچی یسناجون میومد باهات بازی کنه ولی تو برمیگشتی و میومدی بغلِ من وقتی به تنت دست زدم دیدم داغی به بابا سعید گفتم رفت از بالا تب سنجت رو آورد وقتی گذاشت دیدیم باه ای دادِ بیداد که شما تب داری دیگه بهت قطره استامینوفن دادم و دست و صورت و پاهات رو مدام آب میزدم ولی شما حسابی بی حال و بی رمق بودی بمیرم واست که حسابی آروم بودی و دیگه از اون شیطنت ها و وروجک بازیات خبری نبود دیشب تا صبح هم هر 4 ساعت بهت قطره استامینوفن میدم و دست و پاهاهت و میشورم ولی متاسفانه اسهال هم گرفتی خودم حدس میزنم بخاطر دندوناته ...
2 خرداد 1393

تولد دورِ همی

پنج شنبه یعنی دیروز تشییع جنازه ی خاله جون بود و باباجون و مامان جون که هنوز مشکی شون رو بخاطر فوت عموی عزیزم از تن درنیاورده بودن متاسفانه دوباره عزادار شدن و به مراسم تشییع خاله ی خوبمون رفتن. بابای خوبم بهت تسلیت میگم و از خدا میخوام که انشالا شما سالم باشی و سایه ات سالیانِ سال بالای سر ما باشه. اما عصر از اونجایی که همینجور غصه ام گرفته بود و ناراحت بودم یعنی یه جورایی تو ذوقم خورده بود که همه ی برنامه هام به هم خوردن تو اتاق زدم زیر گریه آخه خیلی ناراحت بودم دلم گرفته بود حسابی، البته بگما همش بخاطر تولد نبودااا آخه این بابا سعیدت هم یه خورده رو اعصابم راه رفت و ناراحتم کرد و این شد که همه چی دست به دست هم داد تا این بغض لع...
2 خرداد 1393

هوالباقی

و اما متاسفانه روز چهارشنبه مصادف با تولد شما، ساعت 4:30 که از سر کار برگشتم خونه متاسفانه خبر رسید که خاله ی خوبِ باباجون که تقریبا 1 هفته ای تو بیمارستان بستری و در حالت کما بودن ، به رحمتِ خدا رفتند و با کمالِ تاسف باید بگم که برنامه ی روز جمعه ی ما هم که قصد داشتیم تولد نسبتا با شکوهی واسه شما برگزار کنیم، به احترامِ باباجون کنسل شد   خدای مهربون خاله جون رو ببخشه و بیامرزه و روحشون رو قرینِ رحمت کنه.   پسرِ گلم انشالا که عمر با عزت و طولانی داشته باشی سالهای زیادی قراره که بخاطر داشتنت هلهله شادی سر بدیم به امید خدا. انشالا سالهای دیگه جبران میکنیم.
2 خرداد 1393

یکسالگی کسرا جان و همکارای مهربون مامانی

کسرا جان   روز چهارشنبه 31 ام دوستان و همکارای خوبم زحمت کشیده بودن واسه تولدت کادو گرفته بودن که از همین جا از همشون تشکر میکنم و اینجور شد که به خاطر تولد یکسالگی تو ما هم تو شرکت جشن کوچیکی گرفتیم و همه ناهار مهمون من بودن. جای شما خالی مامان جون کلم پلو با سالاد درست کردن که آوردیم تو شرکت خوردیم و چقدر که همه تعریف کردن از دستپخت مامان جونِ مهربون. مامان جون از شما هم متشکریم عکسای اون روز رو میزارم فعلا فقط مطالب و مینویسم که یادم نره   تولدت مبارک مردِ خوبم
2 خرداد 1393

کسرای یکساله

      قدمت روی چشام خوش اومدی                            روشن از روی تو شد خونه ی من       کسرای یکساله ی ما : 1- 2 تا دندون داره 2- تا 10 ثانیه میتونه خودش بایسته ولی بعدش تالاپ میخوره زمین 3- با هر آهنگی که بشنوه شروع میکنه به نی نای نای 4- موش موشی میشه 5- بای بای میکنه 6- بوس میفرسته 7- دست و پا و موها و چشماشو میشناسه و وقتی سوال بپرسیم با دستش بهشون اشاره میکنه 8- هر سیم برقی که ببینه دنبال پریز میگرده و میکنه تو پری...
31 ارديبهشت 1393

زادروزت ستاره باران

  پسرم!   یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی !   از این پس همه چیز جهان تکراری است،   جز مهربانی.   (نیمایوشیج)         آهــــــــــای ، دنیا، کسرایم یکساله شد...   باتـــــــــــوام مـــــــادر، هوای خـــــــوش عاشــــقی   نمیدانم،   تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم،   یا نفسم را به اندازه ی تو !؟   نمیدانم،   چون تو را دوست دارم نفس میکشم،   یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم ...
31 ارديبهشت 1393