اولین ملاقات گرم من و پسری
آرام جانم کسرا جانم، لحظه ای که از ریکاوری منو به بخش منتقل کردن تو اتاق شما تو بغل مامان جونی بودی و مادر (مامان بابایی)هم کنارت بودن تا منو دیدن بهم تبریک گفتن و خانم پرستار شما رو آورد پیش من و نحوه ی صحیح شیر دادن رو آموزش داد بعد واسه اولین بار من شیر خوردن شمارو حس کردم وای که چه حس زیبایی بود**** وقتی که اونقدر محکم و تند تند شیر میخوردی بهترین لحظه زندگیم بود اینکه من و تو اینقدر بهم نزدیک بودیم و حالا دیگه هیچ چیزی ما رو از هم جدا نمیکرد چند لحظه ای گذشت که بعدش باباسعیدهم اومد پیشمونو در حالیکه میخندید و خوشحالی از چشماش می بارید منو شما رو بوسید و ازمون عکس گرفت و باباجونی هم جعبه شیرینی دستش بود و به ه...