اواخر 7 ماهگی
اولین تلاش های کسرا خان واسه ایستادن به کمک مامان جون و باباجون 26 آذر 92 - تولد خودم ...
نویسنده :
مامان یاسی
17:57
کسرا در دستان مادر
کسرا و یسنا جون
اینم خانواده ی سه نفری ما همراه با جوجوی عمه فروغ ( یسنا گلی ) 30 آذر 92 ...
یلدا 92 - خونه عمو عبدالله جون
وقتی که کسرا نمیدونه بخنده یا اخم کنه ...
پسرخاله علیرضــــــــــــــــــــا
آب زنید راه را هین که نگار میرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد عجب روز خوبیه امروز کسرا جون آخه خاله جونت و پسرخاله ی مهربونت علیرضای قشنگم تو راه هستن الان که بهشون زنگ زدم تو قطار بودن دارن از تهران میان شیراز که انشالا به سلامتی و خوشی تعطیلات نوروز با هم باشیم وای که چقدر خاله هلاکه دیدن توئه آخه تو تقریبا 3 ماهه بودی که خاله جون شما رو دیده دیگه تا الان که تقریبا 1٠ ماهته ندیده شمارو و حسابی داره ثانیه شماری میکنه واسه دیدنت البته تو این مدت هر روز تماس میگرفته و از پشت تلفن با شما حرف میزده خدایا همه مسافرارو بسلامت به مقصد برسون خودت نگهدار و ...
نویسنده :
مامان یاسی
15:20
اتاق عمل
خانم پرستار یه روپوش آبی واسم آورد پوشیدم با مامان جون و خانم پرستار از اتاق آمادگی اومدیم بیرون و رفتیم به سمت اتاق عمل تو راهرو باباتو دیدم تا مارو دید از رو صندلی بلند شد و اومد سمت ما بعد با دوربینش یه عکس از در اتاق عمل از من و شما گرفت بعدش همو بوسیدیم و از بابایی و مامان جون جدا شدم و با خانم پرستار رفتیم به سمت اتاق عمل تا قبل ازاینکه صدام بزنن رو یه صندلی نشستم و شروع کردم به دعا کردن واسه تک تک کسایی که التماس دعا ازم داشتن داشتم همینجوری دعا میخوندم که خانم پرستار صدام کردو بالاخره رفتم تو اتاق عمل اونجا چند تا پرستار با دوتا آقا که بعدا فهمیدم متخصص بیهوشی بودند اونجا بودند پرستار بهم گفت بشین رو تخت و من ار...
یه آقا پسر مودب
اولین باری که موهای نازتو اصلاح کردی قشنگم ( 4/5 ماهگی ) ...
نویسنده :
مامان یاسی
23:14