ترخیص از بیمارستان و تلخ ترین خاطره ی اون روزها
قند عسلم
چهارشنبه یعنی 1/03/92 روزی که باید هردو مرخص میشدیم در کمال ناباوری وقتی که دکتر کشیک صبح اومد معاینت کنه ناگهان گفت که شما قندت پایینه و هرچه سریعتر باید تو بخش N I C U نوزادان بستری بشی. اون لحظه بود که انگار تمام دنیا رو سر من و مامان جون خراب شد و تمام خستگی اون 9 ماه تو دلمون موند و بعدش به شکل گلوله های اشک از چشمامون سرازیر شد
هرچی از بزرگی بغض و اندوهی که اون لحظه تو دلم بود واست بگم بازم کمه،فقط اشک میریختم فقط اشک میریختم و خدا رو صدا میزدم ازش میپرسیدم خدایا چرا من ؟؟ آخه چرا بچه من؟؟چرا بین این همه بچه باید بچه من اینجوری شه؟
همه ی مامان هایی که روز قبل با من نی نی شون بدنیا اومده بود داشتن خوشحال با همسری و نی نی هاشون میرفتن خونه ولی من چی؟
پسرم زیر دستگاه،خودم بخیه هام به شدت درد میکرد،مامان جون خسته و نا امید و از همه چی درداورتر، چهره ی منتظر و شاد بابایی که اومده بود دنبالمون که با هم بریم خونه!!
چی بهش میگفتم؟ ای خدا شکرت که اون روزا گذشت پسرم خیلی سخت بود فقط همینو بگم که بدترین روزای عمر من و بابا بود شما 4 روز بستری شدی علتش هم این بود که چون مامانی شیر نداشت شما قندت افت کرده بود دیگه بهت شیرخشک میدادن منم تو اون مدت خودمو به هر بدبختی بود تقویت میکردم و با بابایی تو بیمارستان کنارت موندیمو هی 2ساعت 2ساعت بهت شیر میدادم
بعد از 2 روز که خداروشکر بهتر شدی زردی گرفتی که 2 روز هم بخاطر زردیت زیر دستگاه بودی و خداروشکر بعد از 4 روز 4/3/92 مرخص شدی( راستی تو اون مدت با نینی خاله سمیرا(محمدطاها)باهم بودین و با هم هم مرخص شدین)
خدایا بحق مهربانیت خودت همه ی فرشته های کوچولویی که توی بیمارستان هستن و هرچه زودتر شفا بده ... آمین