کسراکسرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کسرا**عشقــــی بی انتهــــــــــا

ترخیص از بیمارستان و تلخ ترین خاطره ی اون روزها

1392/12/17 10:36
نویسنده : مامان یاسی
138 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلم

چهارشنبه یعنی 1/03/92 روزی که باید هردو مرخص میشدیم در کمال ناباوری تعجبوقتی که دکتر کشیک صبح اومد معاینت کنه ناگهان گفت که شما قندت پایینه و هرچه سریعتر باید تو بخش N I C U نوزادان بستری بشی.ناراحت اون لحظه بود که انگار تمام دنیا رو سر من و مامان جون خراب شدناراحتنگران و تمام خستگی اون 9 ماه تو دلمون موند دل شکستهو بعدش به شکل گلوله های اشک از چشمامون سرازیر شدگریه

هرچی از بزرگی بغض و اندوهی که اون لحظه تو دلم بود واست بگم بازم کمه،فقط اشک میریختم فقط اشک میریختم و خدا رو صدا میزدم ازش میپرسیدم خدایا چرا من سوال؟؟ آخه چرا بچه من؟؟چرا بین این همه بچه باید بچه من اینجوری شه؟ناراحت

همه ی مامان هایی که روز قبل با من نی نی شون بدنیا اومده بود داشتن خوشحال با همسری و نی نی هاشون میرفتن خونه ولی من چی؟دل شکسته

پسرم زیر دستگاه،خودم بخیه هام به شدت درد میکرد،مامان جون خسته و نا امید و از همه چی درداورتر، چهره ی منتظر و شاد بابایی که اومده بود دنبالمون که با هم بریم خونه!!نگرانناراحت

چی بهش میگفتم؟ ای خدا شکرت که اون روزا گذشت پسرم خیلی سخت بود فقط همینو بگم که بدترین روزای عمر من و بابا بود شما 4 روز بستری شدی علتش هم این بود که چون مامانی شیر نداشت شما قندت افت کرده بود دیگه بهت شیرخشک میدادن منم تو اون مدت خودمو به هر بدبختی بود تقویت میکردم و با بابایی تو بیمارستان کنارت موندیمو هی 2ساعت 2ساعت بهت شیر میدادم

بعد از 2 روز که خداروشکر بهتر شدی زردی گرفتی که 2 روز هم بخاطر زردیت زیر دستگاه بودی و خداروشکر بعد از 4 روز 4/3/92 مرخص شدی( راستی تو اون مدت با نینی خاله سمیرا(محمدطاها)باهم بودین و با هم هم مرخص شدین)لبخند

خدایا بحق مهربانیت خودت همه ی فرشته های کوچولویی که توی بیمارستان هستن و هرچه زودتر شفا بده ... آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ناهید
19 اسفند 92 22:23
عزیییزم چقدر همه چیز سخت بوده خیلی متاسف شدم ولی خدا رو شکر که همه چییز به خوبی رسید و یک پسر شیرین با اون خنده قشنگ چراغ خونتون شد
مامان یاسی
پاسخ
آره عزیزم خیلی سخت و دردناک بود اینکه دست خالی از بیمارستان برگشتم بدترین اتفاق زندگیم بود اما خدا خیلی مهربونه چند روز بعدش حسابی دلمو شاد کرد