کسراکسرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

کسرا**عشقــــی بی انتهــــــــــا

آنچه تلخ گذشت...

1393/3/21 9:27
نویسنده : مامان یاسی
750 بازدید
اشتراک گذاری

عصر 12 خرداد بود، روز میلاد حضرت ابوالفضل (ع)

شما طبق معمول پیش مامان جون بودی و من هم سر کار

ساعت 4/30 که از سرکار برگشتم خونه دیدم مامان جون همه ی وسایلتو جمع کرده خودش هم اماده منتظر نشسته بود تا من بیام که بره

گفت لباساتو عوض نکن زنگ زدم آژانس بیاد میخوایم بریم

همونجور که داشتم آب میخوردم پرسیدم قراره کجا بریم؟؟ من خسته هستم نمیشه 1 ساعت دیگه بریم؟

جوابی نشنیدم

شک کردم

رفتم نزدیکتر که دوباره از مامان جون بخوام که نریم دیدم چشماش شده عینه یه کاسه خون

بمیرم واسه دلت مامان جووون

از ساعت 3/30 که بهش خبر داده بودند تا همون لحظه که من اومده بودم فقط اشک ریخته بود و گریه کرده بود

با نگرانی و ترس گفتم : یا ابوالفضل

چی شده مامان ؟؟

گفت نترس، بهت می گم بشین نترس

دیگه واضح دستام داشت می لرزید اشکام یواش یواش سرازیر شدن

شما هم دیگه زدی زیر گریه و چسبیدی به پاهای من

بغلت کردم بوسیدمت که نترسی

مامان بگو چی شده توروخدا

گفت: مادربزرگ و پدربزرگم تصادف کردند ساعت 3/30 زنداییم به مامانم خبرداده بود که خودتو برسون بیمارستان

وای خدای من

چی میگی مامان

نگو دیگه قلبم داره میترکه

چی شده بود خدایا؟ چی میشنیدم؟ دوتا از عزیزترین کسام چه بلایی سرشون اومده بود الان کجا هستن کی بالای سرشونه اصلا... حال خودمونمی فهمیدم فقط گریه می کردم و خدارو قسم میدادم

آژانس اومد سوار شدیم حالا دیگه تو ماشین مامان هم پا به پای من اشک می ریخت

گفتم مامان چی شده؟ حالا حالشون خوبه؟

گفت نهال هم باهاشون بوده

یه دفعه انگار دنیا رو سرم خراب شد

نهال ؟؟؟؟ آخه چرااا خدایاااا نهالِ قشنگ چی شده بود

نهالِ کوچولوی من

دختردایی 11 ماهه ی من؟؟

گفت یه پژو بهشون زده مادربزرگت و نهال رو آمبولانس برده بیمارستان نمازی

یه آمبولانس دیگه هم پدربزرگت بردن بیمارستان شهید رجائی

فقط خدا میدونه که به ما چی گذشت تا رسیدیم خونه ی مادربزرگ اینا

داییم اومد دنبال مامانم با هم رفتن بیمارستان

من و شما هم موندیم خونه ی مادربزرگ اینا چون شما رو تو بیمارستان راه نمی دن من نتونستم برم

رفتن و تنها شدم

وااای خدایاا چه به سرمون اومده بود هر جای خونه می رفتم صدای بابابزرگم تو گوشم بود چرا نبودن حالا ای خدا چی شده بود؟

یعنی حالشون خوب بود؟؟؟

وای لعنت به این انتظار و سردرگمی

بعد از یکساعتی که نمیدونم چطور گذشت همونطور که در حال توسل به همه ی ائمه بودم موبایلم زنگ خورد

مامان چی شده

نپرس، فقط کارت ملی ها و دفترچه های بیمه هاشون رو از تو کمد پیدا کن یکی رو میفرستم بیاد ببره

ای وای مامان دارم میترکم از غصه بگو چی شده

نهال خوبه طوریش نیس به لطف خدا و بعد صدای بوق ،قطع کرد...

خدایا کَرَم و بزرگواریت و شکر

خدایا یه بار دیگه معجزه کردی قربونت برم

زنگ زدم به گوشی داییم که میدونستم تو بیمارستان پیشِ بابابزرگه،

- مچ پاش از 4 ناحیه شکسته پا فقط به یه پوست بنده داره کنده می شه و دنیایی از خون داره از بدنش میره و اینجا هیچ کاری نمی کنن

سمت راست بدنش رو آسفالت داغ حسابی سوخته و از سرش داره خون میره

خدایا پدربزرگم و از تو میخوام کمکش کن و گریه و دعا....

اینبار زنگ زدم به زنداییم...مامانِ نهال

-نهال خوبه سالمه فقط بدنش روآسفالت کوفته شده حالا تحتِ نظره دارن معاینه اش می کنن

مادربزرگ هم زانوش سوراخ شده و خونریزی شدید داره انگشت پاش و نازک نی پاش شکسته کلا از 3 جا شکستگی داره و کوفتگی شدیدف مدام فریاد می زنه از درد

خدایا چی میشنیدم باید چی کار می کردم ؟ سجده ی شکر گذاشتم بخاطر حالِ نهالم و ناله و زاری کردم به درگاهت بخاطر پدر بزرگ و مادربزرگ عزیزتر از جانم

خلاصه خیلی سخت و دردناک لحظه هام میگذشت

تا اینکه خبر رسید زانوی مادربزرگ بخیه شده و پای سمت راست و گچ گرفتن

اما پدربزرگ هنوز در حال دردکشیدن با یک پایی که .... قلبم از گفتنش به درد میاد

بعد از گذشت 3 روز از اون وضعیت مادربزرگ مرخص شد و با آمبولانس به خونه منتقل شد و اما پدربزرگم و به بیمارستان خصوصی منتقل کردیم عمل شد اما به علت عمیق بودن زخم هاش نتونستن پلاتین بزارن و بعد از گذشت 3 روزی دیگه بعد از عمل به تشخیص دکتر مرخص شد تا 1 هفته تو خونه هر روز زخم هاش شستشو بشن و آنتی بیوتیک بگیره تا زخم ها بسته بشن و شنبه آینده دوباره به بیمارستان منتقل بشه واسه عملی دوم و گذاشتن پلاتین

این روزا و این شب ها خیلی خیلی دردناک میگذره تک تک دقایقمون همه با گریه و دعا عجین شده

مشکل اینجاست که چون پدربزرگ قند دارن زخم ها به این راحتی خوب شدنی نیستن مگر به عنایت و لطف خدا و دعای خیر شما مهربانان

پروردگارا به حرمت این ماه عزیز و عیدِ بزرگ در راه، عیدِ انتظار، عید مولود نیمه ی شعبان، همه ی مریض ها رو لباس عافیت بپوشان

آمین.

 

 

پسندها (2)

نظرات (10)

مریم(مامان ثنا جون)
21 خرداد 93 9:44
خدایا به حق حضرت زهرا همه مریض ها را شفا بده پدر بزرگ و مامان بزرگ و نهال جون ما را هم خوب کن امین
مامان یاسی
پاسخ
یا حضرت زهرا.... ممنون عزیزم بابت اون دلِ پاک و دعای قشنگت
الــــــــيما
21 خرداد 93 10:07
الهي سلامت باشند الهي سايه شون رو سرتون مستدام باشه
مامان یاسی
پاسخ
آمین
مامان یگانه
21 خرداد 93 10:09
سلام عزیزم وقتی مطلبو خوندم خیلی ناراحت شدم خدا پدر بزرگ ومادر بزرگ مهربونتو شفا بده امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه منم براشون دعا میکنم
مامان یاسی
پاسخ
ممنون عزیزدلم،ببخش که ناراحتت کردم،سپاس واسه دعا
✿مامان آروشا✿
21 خرداد 93 12:56
عزیزم. زبانم از بیان احساسم قاصره. پا به پای نوشته هات اشک ریختم. الهی بگردم که انقدر اذیت شدین. امیدوارم هر چه زودتر پدربزرگ و مادربزرگت خوب بشن. خدایا هزارمرتبه شکر که برای نهال کوچولومون اتفاقی نیافتاده. براتون دعا کردم. خدا همه مریض ها رو شفا بده. مخصوصاً پدربزرگ و مادربزرگ گل شما رو . آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
مامان یاسی
پاسخ
ببخش عزیز دلم که باعث ناراحتیت شدم . ممنوون بخاطر دعای قشنگت
ناهيد
22 خرداد 93 6:57
اي واي عزيز دلم چه روزهاي سختي رو ميگذروني خيلي متأسف شدم ارزو ميكنم پدر بزرگ عزيزت هر چه زودتر خوب شوند و همه در كنار هم روز هاي خوب و خوشي داشته باشين بدون اينجا دلي هست كه به ياد شما دست به دعا بر داشته
مامان یاسی
پاسخ
ممنون ناهیدِ عزیزم آره واقعا سخت ترین روزها و دردناک ترین شب ها رو میگذرونیم همه داغووون شدیم فقط چشم امیدمون به لطف خداست شنبه پدربزرگم عمل دارن، سخت محتاجِ دعاییم فدای اون دلت عزیزم
مامان الهام
27 خرداد 93 15:17
سلام مامان کسری جوون.حال پدر بزرگ و مادر بزرگ و نهال جون چطوره؟بهتر شدن ایشالا؟امیدوارم خدا شفای کامل عطا کنه.شماروبا افتخار لینک مردم.
مامان یاسی
پاسخ
سلام عزیزدلم، الحمدالله از دعاهای شما دوستای گلم آره شکر خدا بهترن. انشالا. باعث افتخاره
مامان منصوره
1 تیر 93 10:10
وقتی مطلبو خوندم خیلی ناراحت شدم خدا پدر بزرگ ومادر بزرگ مهربونتو شفا بده امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه ,عزیزم ایشاالله که دیگه هیچ وقت غصه دار نشی،ببوس کسرا جونو
مامان یاسی
پاسخ
آمین
saghar
2 تیر 93 6:04
Aziz delaaam , khaili narahat shodam , omidvaram ke khda beheshoon salamati bede ,
مامان یاسی
پاسخ
فدای تو ساغرجان ببخش عزیزم که ناراحتت کردم
فدایی محیا
3 تیر 93 12:26
دوست گلم از ناراحتیت حسابی ناراحت شدم.ب حق این روزا ک نزدیک ماه رمضونه ان شالله ب زودی زود خوب شن
مامان یاسی
پاسخ
ممنون عزیزدلمانشالا
مامان برسام
30 بهمن 93 16:08
وب قشنگی دارین به ما هم سر بزنین و خوشحالمون کنیم