مچ گیری
وقتی که کسرا خان در حال فضولی بود ولی بابا مچش رو گرفت و رفت سراغش و ...
و دوباره وقتی که کسرا فکر می کرد بابایی حواسش نیس دوباره رفت سر کشوهای لباس که اینجا دوباره بابایی ایندفعه از بالای سر کسرا مچش رو گرفت و کسرا هم که نمیدونست چیکار کنه واسه اینکه ضایع نشه شروع کرد به خندیدن
بابایی کسرا رو از اتاق آورد بیرون و تهدید کرد که اگه اذیت کنی میندازمت تو سطل آشغال !!
اینجا بود که کسرا ساکت شد و به فکر فرو رفت ...
و بعد از 2 دقیقه به نشانه اعتراض شروع کرد به داد زدن
و بعدش واسه بابا موش موشی شد تا شاید بابایی دلش به رحم بیاد
ولی بابایی دلش به رحم نیومد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی